کد مطلب:235309 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:156

کرامت 29
با چند وسیله خواسته ای را برمی آورد

سید جلیل سید محمد موسوی، خادم حرم حضرت رضا علیه السلام - كه بیشتر اوقات به زیارت ائمه ی عراق مشرف می شده - گفت:

سید صالح، در كاظمین به من گفت: خوشا به حال تو! كه از خدمتگزاران عتبه ی مقدسه سلطان خراسانی؛ زیرا كار دنیا و آخرت من به بركت وجود مبارك آن



[ صفحه 186]



حضرت اصلاح گردید؛ و من از آن بزرگوار حكایتی دارم؛ شروع به نقل حكایت كرده، گفت:

من در بحرین در مدرسه ای مشغول تحصیل بودم و در نهایت فقر و سختی می گذراندم تا اینكه روزی برای كاری از مدرسه بیرون رفتم؛ ناگاه چشمم به دختری آفتاب طلعت افتاد كه تازه از حمامی كه در مقابل مدرسه بود، بیرون می آمد.

بمحض اینكه او را دیدم محو جمال او شدم و عشقش در دلم جای گرفت.

غافل از اینكه او دختر شیخ ناصر لؤلؤیی است كه در بحرین از او متمولتر نیست بالأخره صورت آن پری رخسار، از نظرم محو نمی شد و كار به جایی رسید كه از مطالعه و مباحثه باز ماندم.

تا اینكه خبر دار شدم گروهی تصمیم قطعی گرفته اند كه برای زیارت حضرت رضا علیه السلام به مشهد مقدس بروند من با خود گفتم: دوای در جانكاه تو از دربار حضرت رضا علیه السلام به دست می آید؛ مگر اینكه به وسیله ی آن حضرت به مقصود برسی بدین منظور، با آن گروه، همسفر شدم تا اینكه در اول ماه رمضان به آستان مقدس آن بزرگوار مشرف شدم.

چون شب شد، در عالم رؤیا به خدمت آن حجت الهی رسیدم؛ به من فرمود: تو در این ماه مهمان مایی و تو را بعد از آن به بحرین می فرستم و حاجت تو را روا می كنیم.

بعد از بیدار شدن یك نفر سه تومان به عنوان هدیه به من داد؛ تمام ماه مبارك رمضان را به وظایف و طاعات و عبادات كمر بستم. تا اینكه ماه رمضان به پایان رسید؛ به خدمت حضرت رضا علیه السلام برای زیارت وداع مشرف شدم و بعد از زیارت از روضه ی مطهره بیرون آمدم كه بروم، به پایین خیابان كه رسیدم؛ ناگاه از طرف راستم شخصی مرا صدا زد و به من گفت: الآن خواب دیدم، در عالم خواب



[ صفحه 187]



خدمت حضرت رضا علیه السلام مشرف شدم آن حضرت به من فرمود:

طلبی كه از آن شخص داری و از وصول آن مأیوس شده ای من آن وجه را به تو می رسانم به شرط آنكه الآن كه بیدار می شوی و از خانه بیرون می روی یك اسب و ده تومان به كسی دهی كه به در خانه، با تو مصادف می شود:

آن مرد، به فرموده ی امام علیه السلام عمل كرد و یك اسب و ده تومان به من داد و من سوار بر آن شده، از شهر خارج گردیم.

وقتی به منزل اول - كه طرق نام دارد - رسیدم؛ تاجری به من رسید كه به واسطه ی سد راه در آنجا متحیر بود؛ و امام هشتم علیه السلام را در خواب دید كه آن حضرت به او فرموده بود: اگر منافع فلان پانصد تومان خود را به فلان سید بحرینی كه فردا با فلان شكل و لباس می آید بدهی، من تو را بسلامت به مقصد می رسانم.

آن مرد تاجر مرا ملاقات كرده، با من همراه شد و با هم حركت كردیم تا به اصفهان رسیدیم در آنجا صد تومان به من داد، از آن وجه، اسباب دامادی خود را فراهم كردم و رو به راه نهادم و بسلامت به بحرین وارد شدم. و به همان مدرسه ی سابق خود رفتم. روز بعد دیدم؛ ناگهان شیخ ناصر لؤلؤیی كه پدر آن دختر بود با حشم و خدم خود به مدرسه وارد شد و یكسره نزد من آمد و خودش را روی دست و پای من انداخت كه ببوسد، ولی من در مقام امتناع برآمدم.

گفت: چگونه دست و پایت را نبوسم؟ حلا آنكه من به بركت تو سزاوار آن شدم كه حضرت رضا علیه السلام از من شفاعت كند. زیرا دیشب در خواب خدمت آن بزرگوار مشرف شدم و به من فرمود: اگر شفاعت مرا می خواهی، فردا باید به فلان مدرسه و فلان حجره - كه سیدی از اهل این شهر به زیارت من آمده بود و حالا برگشته و دختر تو را خواهان است بر وی - و دخترت را به او بدهی، من در روزی كه لا ینفع مال و لا بنون. (روزی كه مال و فرزند سودی ندارد) از تو شفاعت خواهم كرد.



[ صفحه 188]



این بود كه شیخ ناصر، دختر خود را به ازدواج من درآورد. بعد از آن باز امام هشتم علیه السلام را در خواب دیدم كه به من فرمود: به سوی نجف برو من نیز رفتم؛ یك سال در آنجا توقف كردم؛ باز آن بزرگوار را در عالم رؤیا زیارت كردم؛ فرمود: یك سال در كربلا باش و یك سال در كاظمین تا باز امر من به تو رسد.

اكنون در كاظمین هستم تا اینكه یكسال تمام شود تا ببینم بعدا چه امر فرماید.



ای شهنشاه خراسان شه معبود صفات!

آسمان بهر تو برپا و زمین یافت ثبات



منشیان در دربار تو ای خسرو دین

قدسیانند نوسیند برات حسنات



شرط توحید تویی كس نرود سوی بهشت

تا نباشد به كفش روز حساب از تو برات



ساعتی خدمت قبر تو ایا سبط رسول

بهتر از زندگی خضر و هم از آب حیات



خوشتر از سلطنت و زندگی جاوید است

دادن جان به سر كوی تو هنگام ممات



گرد و خاك حرمت توشه ی قبر است مرا

كه تن پرگنهم را كشد اعلی درجات



خاك كوی تو شوم تا كه بیابند مرا

در كف مقدم زوار تو روز عرصات



غرقه ی بحر گناهیم و نداریم امید

غیر لطف تو كه ما را دهی از لجه ی نجات



كی پسندی؟ كه به ما اهل جهنم گویند:

ای بهشتی! زچه گشتی تو زاهل دركات؟!





[ صفحه 189]